قصه عشق ما را بایستی با غروب بود تا دانست
آسمان در فراق یار مىگرید و علقمه از بودن خود در سرزمین عاشقى شرمنده مىشود که
روزى عباس مشک بر دوش گرفت تا جرعه جرعه عشق را در آن بریزد و عطش را از جگرهاى تشنه کودکان بردارد .
و عباس، علمدار وفا، نهر علقمه را تا قیام قیامتشرمنده خویش ساخت و عشق را رنگى دیگر بخشید .
عباس و عشق، عباس و علقمه، عباس و دستهاى از تن جدا، عباس و سینهاى پرتیر، با مشکى که سوراخ بر زمین افتاده است . هیهات از این سینهاى که آماج تیرها قرار گرفته است .
راه باز کنید، و از براى هر قدمش گل یاسى بر زمین بنهید
ملائک! بال در بال هم بنهید و گستره آسمان را پر کنید;
با چشمانى به وسعت اقیانوسها و اشکى به وسعتبارانها!
اى خاک! اى سرزمین کربلا! این جا چه مىگذرد؟
حسین عمرى سوخته است در شنیدن نام «اخا» از برادرش: « یا اخا ادرک اخاک »
و سوز عشق آرام مىگیرد .
این چه جمعى است که نهر علقمه از آن بر خود مىلرزد;
سویى رسولالله ... سویى على ... سویى حسن و فاطمه; حسین مىآید .
و سرزمین نینوا از شیون ملائک پر مىشود: « الآن انکسر ظهرى و قلتحیلتى ...»
پشت بام خانه خدا
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.iranmaxim.blogsky.com
ثبت نام در جایزه 800 دلاری و 3000 دلاری
http://www.clickwoman.blogsky.com
زنان کلیکی