شعری از رضا جعفری در ورود به ماه محرم/
پیراهن محرم من را بیاورید
این چشمها برای که تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیأت من دیر میشود
با روضه حسین نفس تازه میکنم
وقتی هوای شهر نفسگیر میشود
میآیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمه طهارت تصویر میشود
من دستمال گریه خود را نشستهام
چون آب هم به نام تو تطهیر میشود
اشک تو تا همیشه جوان میچکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر میشود
من تازه تشنه میشوم و گریه میکنم
وقتی زگریه چشم همه سیر میشود
ایمان به دست معجزه غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر میشود
این قطره نیست آینه توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر میشود
در غزل دیگری از حجتالاسلام رضا جعفری آمده است:
صد بار خواندهای و دوباره بخوان کم است
دنیا اگر تمام شود، روضهخوان کم است
بغضی زدیدهام فوران میکند ولی
تشبیه این دو چشم به آتشفشان کم است
خورشید در افق همه را تشنه کرده است
گلدستهها زیاد و صدای اذان کم است
پروانه را عطش زدهام آنقدر زیاد
بر بالهای تشنهام این آسمان کم است
دیدار ما قیامتیان هیأت بهشت
اینجا برای سینهزدن جایمان کم است
---------------------------------------------------------------------------------------------------
شعری از سازگار درباره آزادگی حر بن یزید ریاحی/
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
غلامرضا سازگار، شاعر آئینی، مداح و پایهگذار مجمعالذاکرین حسینی، متخلص به «میثم» یکی از مشهورترین شعرهایش را برای حر بن یزید ریاحی سروده که به مناسبت محرم و یادآوری آزادگی حرّ انتخاب شده است.
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
گناهی از تمام کوهها سنگینتر آوردم
من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پارهتر از لالههای پرپر آوردم
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت
ولی بر حنجر خشکیدهات چشم تَر آوردم
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم
گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم
قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالیدم و مانند فطرس پر بر آوردم
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تَر بُوَد «میثم»
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
شعری اززنده یاد استاد شهریار
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه جدش باشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتادو دو ذبح عظیم
پیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشگ و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت دیباج حرم چون گل بتاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسن
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتیها کی روا دارد حسین
سروران پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سرح روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر بقاچ زین نهاده راه پیمای عراق
مینماید خود که عهدی باخدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون بدل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بیوفا
با کدامین سرکند ، مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان ازما ، یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب میبندد بروی اهل بیت
داوری بین باچه قومی بی حیا دارد حسین
بعد از اینش صحنهها و پردهها اشکست و خون
دل تماشا کن چه رنگین پردهها دارد حسین
ساز عشق است و بدل هر زخم پیکان زخمهای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین زیرلب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین بچشم شهریار
کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین
----------------------------------------------------------------------------------------------------
شعری از مرحوم محمدعلی مردانی در مدح سیدالشهدا (ع)/
ذکر تو قد قامت الصلوة حسین جان!
مرحوم محمدعلی مردانی، شاعر دلسوخته اهل بیت (ع)، شعری در ستایش حسین بن علی (ع) سروده که این شعر در سال 1353 در کتاب «شکوه ایمان» آمده است.
ای سبب خلق کائنات حسین جان
ای زقیام تو عقل، مات حسین جان
مظهر جودی و هست جود وجودت
باعث ایجاد ممکنات حسین جان
روی تو باشد چراغ راه هدایت
موی تو سر رشته حیات حسین جان
فُلک نجاتی و هرکه راه تو پیمود
یافت زدریای غم نجات حسین جان
گفت به شأنت سخن ز «لحمک لحمی»
جدّ تو آن فخر کائنات حسین جان
قبله آمال دوستان تو باشد
خاک شهیدان کربلات حسین جان
مُحیی دینی و بود تا دم آخر
ذکر تو قد قامت الصلوة حسین جان
از پی اثبات حق به عرصه میدان
کشته شد احباب با وفات حسین جان
دید چو لعل لبان خشک تو عباس
تشنه برون آمد از فرات حسین جان
قامت زینب خمید دید چو از غم
گشت کمان قامت رسات حسین جان
ساقی آب بقا و تشنه دهد جان
ای همه جان جهان فدات حسین جان
سر چو نهادی به روی خاک غریبی
خواست فلک سر نهد بپات حسین جان
روی تو بر خاک و لب به ذکر خداوند
شمر بریدی سر از قفات حسین جان
خون خدایی و خون بهات خدا شد
داد خدایت چنین صفات حسین جان
هر که چو «مردانی»ات مدیحهسرا شد
ده زبهشتش به کف برات حسین جان
--------------------------------------------------------------------------------------------------
مرثیهای از آیتالله غروی اصفهانی/
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را؟
مرحوم حجتالاسلام محمدحسین غروی اصفهانی، از شعرای آئینی در نیم قرن پیش بوده که چون در هر بابی شعر گفته به «کمپانی» معروف شده است. این شعر در رثای امام حسین از دیوان منتشر شده او در سال 1338 انتخاب میشود.
بسیط روی زمین باز بساط غم است
محیط عرش برین دایره ماتم است
باز چرا مهر و ماه تیره چو شمع عزاست
باز چرا دود آه تا فلک اعظم است
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را؟
که صبح روی جهان تیره چو شام غم است
شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز
نه در عراق و حجاز در همه عالم است
به حلقه ماتمش سدرهنشین نوحهگر
به زیر بار غمش قامت گردون خم است
زشور خیل ملک دل فلک بیقرار
دیده انجم اگر خون بفشاند کم است
داغ جهانسوز او در دل دیو و پری است
نام غماندوز او نقش گِل آدم است
عزای سالار دین، دلیل اهل یقین
سلیل عقل نخست، سلاله عالم است
خزان گلزار دین ماه محرم بود
در او بهار عزا هماره خرم بود
-------------------------------------------
منبع : خبر گزاری فارس